توضیحات
معرفی کتاب ناصر و فردین :
از قدیم تا امروز. من که بعدازظهر روزهای زوج برای دویدن به آنجا میروم با او سلامعلیک دارم. یکی دو روز بعد از تشییع جنازۀ فردین او را دیدم. گفت آن روز وقتی مردم رفتند و اینجا خلوت شد پیرزنی را دیدم که کنار در اصلی نشسته و زار میزند.
به او گفتم: ننه تو دیگه چرا اومدی؟ حالا که مردم رفتند چرا نمیری؟ پیرزن تعریف کرده چند سال پیش میخواسته دخترش را شوهر بدهد. جهیزیه نداشته به او گفتهاند برو پیش فردین. فرشفروشی دارد میدان ونک. رفته و فرشفروشی را پیدا کرده مدتی پشت شیشه سرگردان بوده.
نمیدانسته چه کند. چه بگوید. که فردین او را میبیند. میبردش داخل. مینشاندش. برایش چای میآورد و میپرسد چه میخواهد؟ پیرزن ماجرای جهیزیه را میگوید.
فردین همانجا میفرستد یک یخچال و یک اجاقگاز برای او میگیرند و مقداری هم پول نقد به او میدهد و او را راهی میکند و سفارش میکند هروقت مشکلی داشت به او مراجعه کند. پیرزن برای فردین میگریسته. همۀ عوامل قدیمی سینما از فردین خاطراتی اینچنینی دارند. خیرش به همه رسیده.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.